گفتگو های احمد شاملو
چراغم در اين خانه می سوزدگفت وگوی مجله آدینه با احمد شاملواحمد شاملو چون مھم ترين، اثرگذارترين و پربا رترين شاعر معاصر زبان فارسی و نيز چون يکی از برجسته ترين چھره ھای تفکر و انديشة ترقی خواھانه و نوگرا بی نياز از معرفی است . گفت وگويی که م یخوانيد بخشی است از يک مصاحبه بلند احمد شاملو که قرار است به صورت کتابی منتشر شود. چاپ اين بخش از گف توگوی احمد شاملو به ويژه در آن سال ھا که بسياری از روشن فکران قصد مھاجرت داشتند با تأثير بسيار ھمراه شد. احمد شاملو در اين بخش از گفت وگوی خود با تأکيد بر روشن فکران مترقی را به ماندن در ايران دعوت کرد. سخنان شاملو چنان « من اي نجايی ھستم » اين که بارھا و بارھا در ،« من اين جايی ھستم، چراغم در اين خانه می سوزد » بر دل ھا نشست که تيتر مصاحبة نوشته ھای ديگران تکرار شد. شاملو در اين مصاحبه به بحث دربارة ادبيات معاصر، شعر، موسيقی و … پرداخته است . س. در دھه ی چھل تا پنجاه از نظر فرھنگی و ادبی آثاری به وجود آمده که در تاريخ ادبيات معاصر بی نظير بوده است. حالا شما که شاعر، نويسنده و محقق پيش رو ھمة اين سال ھا بوده ايد ممکن است وضع توليد ھنری و ادبی آن موقع را با نمونه ھای ملموس اين روزگار مقايسه کنيد؟ شاملو. من در سوأل شما دست م یبرم و آن را به اين شکل جواب م یدھم: از اواخر نخستين دھة قرن ھجری شمسی حاضر( = 1301 تا 1310 ) و نه تنھا دھة 40 تا 50 ، آثاری در شعر و ادبيات فارسی به وجود آمده که در سرتاسر جھان نظيری نداشته. نه تعارفی در کار است نه قرار است مبنا را بر لجاجت يا رجزخوانی سطحی و خودگند هبينی فدرال بگذاريم( می گويم فدرال، چرا که شعر و ادبيات فارسی حاصل تلاش فدراتيو مليت ھای مختلفی است که در اين محدودة جغرافيايی ساکنند، و دست کم در اين ساليان اخير از نيمای مازندرانی و ساعدی آذربايجانی و که و ک هھای کجايی و کجاھايی بسياری در آن به پای مردی کوشيده اند و چھره کرد هاند). اوايل فروردين 1351 در رم، آلبرتو موراويا که ھفته يی پيش، از چه حادثة » : خواندن چندمين بارة ترجمة بوف کور ھدايت به ايتاليايی فارغ شده بود به من گفت غريبی! پس از چند بار خواندن ھنوز گرفتار گيجی نخستين باری ھستم که کتاب را تمام کردم. حس می کنم ترجمه نمی تواند برای حمل ھمة بار اين اثر به قدر کافی امانت دار باشد. چه قدر دلم می خواست آن و اين اثری است که در دھة دوم اين قرن شمسی( سال ھای 1311 تا – «! را به فارسی بخوانم 1320 ) نوشته شده و آن چه نقل کردم سخنی است که از دھان مرد فھميدة محترم بسيار خوانده و نوشته يی بيرون آمده. تاريخ نگارش بوف کور مقارن ايامی است که نيما ھم نوشتن نخستين اشعار مکتب خودش را آغاز کرده بود. يعنی اي نھا ھمه از نتايج سحر بود حتی اگر بدبينانه ادعا کنيم که ھنوز ھم در اين دھة ھفتم( 61 تا 70 ) به انتظار رسيدن صبح دولتش مانده ايم؛ که ادعايی است نادرست. در ( دھة سوم( 21 تا 30 ) گيله مرد را داريم از بزرگ علوی ، و بعد ، در سا لھای دھة پنجم ( 41 تا 50 عزاداران بيل را داريم از ساعدی ( که به عقيدة من پي شکسوت گابريل گارسيا مارکز است) و ترس ولرز را داريم و توپ را و آثار کوتاه و بلند ديگرش را. بعد معصوم دوم و شازده احتجاب ھوشنگ گلشيری از راه م یرسد و پس از آن سروکلة جای خالی سلوچ و داستان بلند و رشک انگيز کليدر محمود دول تآبادی پيدا م یشود. اين ھا در نظر من که متأسفانه در اين دو سه مسألة اخير حافظة آزاردھنده ای پيدا کرده ام حکم قله ھايی را دارد که از مه بيرون است. البته حتی احتمال دارد چيزھای مھ متری را جا انداخته باشم. ادبيات و شعر » منظورم يک نظر کلی است نه تنظيم يک فھرست دقيق. منتھا يک مشکل اساسی اين مشکل زبان است که آن را نبايد ناديده گرفت. در اين گونه توليد، اسباب کار- يعنی زبان- غالباَ « فدراتيو يک وسيلة انتقال عاريتی است که ب هکاربرندة آن قلقش را نم یشناسد يا بسيار دير به شناسايی آن توفيق حاصل م یکند. مثل وقتی که آدم برای کاری وسيلة نقلية رفيقش را به امانت می گيرد. در جوان ترھا، حتی ھنگامی که خود اھل زبان باشند، باز وسيله کار چيزی است ناآشنا و عاريتی و بدقلق و سرکش؛ چه رسد به آن که برای نوشتن از زبان ديگری جز زبان اصلی خود استفاده کند. نويسندة جوان ايرانی معمولاَ زبان فارسی روز را نمی داند و با گوشه ھای آن ھيچ جور دم خوری ندارد. دست کم تا اواسط دھة ششم( 51 تا 60 ) در دبيرستان ھا و دانشگاه ھا اين زبان بد و آموخته نمی شد، بعد از آنش را نم یدانم و از جريان امروزی اطلاع زيادی ندارم. خب، چنين جوانی وقتی که نيروی آفرينش ادبی يا شعريش بيدار شود ناگزير است زبانی را به کار گيرد که قدرت سواری دادن ندارد. نھايت کارش اين م یشود که نمودن و ساختن را به جای کردن، گرديدن را به جای شدن، و باشيدن و ھستن را به جای بودن به کار ببرد و در حقيقت اين پنج فعل را( به مثابه مشت نمونه خروار) از معانی اصلی خود خالی کند و زبان را بلنگاند، يا با به ھم ريختن روابط عناصر قاموسی و دستوری زبان، آب تفاھم نويسنده با خواننده را گل آلود کند تا خواننده کم مايگی وسيلتی نويسنده را درنيابد. اين مشکل طبعاَ در کار نويسندگانی که فارسی زبان دوم آ نھا است مشھودتر است. در کار اينان حتی لھجه ھم ديده م یشود در يک قصة کوتاه می آيد »: و در جايی ديگر ،« گدا آمد در خان ه نان برايش دادم »: ساعدی به چنين جمل های برمی خوريم بی اين که کوچ کترين خرد های بر ساعدی بتوان گرفت در آثار او به عيان -!« دخلت را در می آورد می بينيم که گف توگوھا به دليل کمبودھای زبانی ناگھان چنان افتی م یکند که کل اثر را به خطر می اندازد برای نمونه نگاه کنيد به ھمان ترس و لرز که گفت وگوھا نه فقط محتوا را پيش نمی برد بلکه عملاَ در کار آن اخلال م یکند. گناه ساعدی نيست که پيش از روشن کردن تفکيک زبان خود گرفتار آفرينش جوشانش می شود. اگر شاه به راستی شيوة خلاقيت او را در زندان اوين نخشکانده بود فرصت بسياری در پيش داشت که از اين بابت نگاه دوباره ای به آثار خود بياندازد . از تمام اين پرحرفی دست و پا شکسته منظورم گفتن اين نکته بود تولد شاھکارھای ادبيات نوين ما بسی پيش از دھه چھل تا پنجاه آغاز شده است و اگرچه امروز آثار از آن دست عرضه نم یشود گمان می رود ھم چنان زنده و پويا باشد. اما به موضوع اصلی اين سوأل نمی توانم جوابی بدھم، چرا که فقط چند برنامه شعری از توليدات ھنری اين روزگار ديد هام و مطلقاَ فرصتی برای مطالعة آثاری که اي نجا و آن جا به چاپ م یرسد نداشت هام ھرچند که اگر اثر درخشانی جايی چاپ شود راه نفوذ و ارائة خودش را از در بسته و پنجره کور ھم پيدا م یکند. در عوض به اجمال شنيد هام که توليدات ھنری و ادبی ما- که تا اواسط دھة گذشته در جھت شناختن موقعيت ھا و شھادت به وھنی که بر انسان می رفت و زدودن اين وھن توصيف م یشود. (؟)« آمريکايی » حرکت کرده است- امروزه بی ھيچ تعارف و اما و اگری غرب زده و وگرنه م یبايست جايی «. سوء استفاده از ناآگاھ یھا نيست » ھدف چنين توصيفی بدون شک چيزی جز يکی از مخاطبان آگاه اين احتجاج بی استدلال گريبان مدعی را بگيرد و بپرسد به کدام دری. البته و ھر مادری .«! مواظب باشيد، اين مايه کشنده است » عند الاقتضا م یشود برچسبی روی شير زد وصف کند. اما ھمة « اخی » می تواند برای ممانعت کودک از افراط در خوردن شکلات، آن را با کلمة تبليغ لزوم بازگشت » مخاطبان يک جامعه را کودک پنداشتن خند هآور است. اگر منظورم اين معرفان است، غرب زده و به خصوص آمريکايی عنوان کردن آثار دھه ھای گذشته بسيار حيرت انگيزتر از « ادبی )« ما بايد سنت شعری محتشم کاشانی ھا را بار ديگر زنده کنيم » آن خواھد بود. که مثلاَ يک کلام بگويند چنان که گفتند ھم). وگرنه من خود بارھا، و از آن جمله در مقدمة ھ مچون کوچه ای بی انتھا به اين حقيقت اعتراف کرد هام که شعر ناب را نخستين بار از شاعران غربی آموخته ام. اسم اين غرب زدگی و فلان و بھمان نيست. مگر اين که قرار باشد دور صنايع نساجی و نفت و استفاده از آسانسور و ماشين و ھواپيما را ھم قلم بگيريم و از ابزار جنگ ھم به نيزه و شمشير بسنده کنيم و از پزشکی به ھمان جوشاندة عناب و سپستان اکتفا کنيم که خوشا طب سنتی عبد لله خان حکيم! اين، جدا کردن جامعه از کل بشريت است که از توليدات فرھنگی نيز ھ مچون توليدات صنعتی و دستاوردھای علمی داد و ستد م یکند و ھم پا و ھم گام پيش می رود . س. ببينيد، قصد من از عنوان کردن دھة چھل تا پنجاه اشاره به يک فراوانی آماری بود حتی شما ھم در قسمت ميانی پاسخ خود، وقتی از نيما و صادق ھدايت می گذريد به داستان زيبای گيل همرد بزرگ علوی م یرسيد و بعد به دھة چھل تا پنجاه که در آن عزاداران بيل، ترس و لرز و توپ را از ساعدی و سنگر و قمقم هھای خالی بھرام صادقی و معصوم دوم و شازده احتجاب را از ھوشنگ گلشيری نام می بريد. در اين سال ھا خود شما مجلة خوشه را منتشر می کرديد و نخستين ھفتة شعر در ايران با بيش از صد شاعر مطرح به ھمت شما برگزار شده است. در آن سال ھا مجلة فردوسی، جھان نو، کتاب ماه، کتاب ھفته، انديشه و ھنر، انتقاد کتاب، روزن، بررسی کتاب، راھنمای کتاب، جنگ اصفھان، سمندر، لوح، از قصه تا شعر، آرش و سخن و … ھم محل برخورد انديشه بود و ھم وسيله ای بود که خواننده پيوند بھتری با ادبيات داشته باشد. از طرف ديگر کانون نويسندگان ايران در ھمين دھه تشکيل م یشود و ما با حوادث مھم ديگر، با آد مھای مھم ديگر که گويی يک جريان جدی ادبی را در حال شکل دادن ھستند روبرو بوديم. اکثر شاعران و نويسندگان که امروز به نوعی مطرح ھستند تشخص شان در ھمين دھه نمود پيدا کرده است . شاملو. در پاسخ يادداشت بالا شاملو چيزی ننوشت. حرف ھايی زديم و پذيرفت عين نوشته به ھمين صورت و به دنبال پاسخ او چاپ شود. ضمناَ در گفت و شنودی که پيش آمد جزو آثار قابل ذکر دھة چھل نامی ھم از سنگر و قمقمه ھای خالی بھرام صادقی آورد که در نسخة تايپ شده پاسخ سوأل جا افتاده است . س. جنگ دوم جھانی و ضربه ھای ھولناک آن در پيکر جامعه بشريت، آثار ادبی بسياری آفريد و به چھره ھای فراوانی در ادبيات جھان تشخص بخشيد. خيلی از نويسندگان ھم با توجه به تجربيات شخصی خود از جنگ، نتوانستند خود را از تأثير آن دور نگه دارند. آيا شما که در ھفده سالگی به زندان متفقين افتاده ايد شرايط زمانی و مکانی شاعر و نويسنده و به طور کلی ھنرمند را در تأثيرپذيری از جنگ مؤثر می دانيد؟ شاملو. شرايط اجتماعی و طبقاتی اش را بله، مؤثر می دانم. اما نمی دانم چرا يکھو از جنگ دوم شروع کرديد، در صورتی که جنگ اول ھم سر ديگر ھمين کرباس بود و به ناگزير در شاخ هھای گوناگون آفرينش ھنری موضوع آثار فراوانی قرار گرفت بلکه به طور غير مستقيم ھم آثار بسياری به جا گذاشت که مثلاَ به عنوان نمونه م یشود به ايجاد مکتب داداييسم در شعر و ادبيات فرانسه اشاره کرد. مثلاَ جنگ اول در ھمسايگی خودمان ترکيه کوھی از ترانه در آثار فولکلوريک به جای نھاد که آن چه موسيقی شناس و خوانندة بزرگ ملی ترک – روحی سو- از اين ترانه ھا ضبط و اجرا کرده برای پی بردن به عظمت فاجعه ای است که بر توده ھای بی گناه خلق ترک گذشته نمونه ھای بسيار گويايی است . » متفقين بودم، و اين با وضع يک « بازداشت سياسی » در مورد من قضيه به کلی فرق می کند. من در فرق دارد. کشورمان ھم در سال ھای سياه جنگ دوم دچار لطمات جنگی و طيفی جنگ « زندانی جنگی بود نه زير آوار مستقيم آن. با وجود ھمة اين ھا وضع اسفناک من در آن شرايط سخت قابل بررسی است؛ .« بيرون باغ » چرا که به تمام معنی پيازی شده بودم قاطی مرکبات. موجودی بودم به اصطلاح معروف پسربچه ای را در نظر بگيريد که پانزده سال اول عمرش را در خانواد های نظامی، در خفقان سياسی و سکون تربيتی و رکود فکری دوره رضاخانی طی کرده و آن وقت ناگھان در نھايت گيجی، بی ھيچ درک و شناختی، در بحران ھای اجتماعی سياسی سا لھای 20 در ميان دريايی از علامت سوأل از خواب پريده و با شوری شعله ور و بينشی در حد صفر مطلق، با تفنگ حسن موسايی که نه گلوله دارد و نه ماشه، « دشمن دشمن ما دوست ما است » يالان چی پھلوان گروھی ابله تر از خود شده است که با شعار ناآگاھانه – گرچه از سر صدق- می کوشند مثلاَ با ايجاد اشکال در امور پشت جبھه متفقين آب به آسياب دار و دستة اوباش ھيتلر بريزند ! فريب بخورم و يا ھر ياو هيی را شعاری رھاي یبخش « کمتر » البته آن گرفتاری، از اين لحاظ که بعدھا به حساب نياورم برای من درس آموزنده ای بود؛ که اين، خب، البته جواب سوأل شما نيست. من در آن زمينه تجربه ای ندارم که ارائه کنم. اما روشن است که ھر نويسنده يا شاعری جنگ را با معيارھا و برداشت ھای خودش ترجمه می کند، و ھمين است که مثلاَ می بينيم يک جا با حماسه پھلو می زند يک جا با فاجعه، و يک جای ديگر محکی از آب درآيد برای سنجش شير مردی ھا يا بی غيرتی ھا. برای نمونه اشاره می کنم به اثر مشھور ھمينگوی- ناقوس عزای که را می زند- که راست از مرکز اين طيف می گذرد . س.ھنگامی که تغيير و تحول مھمی در جامعه اتفاق می افتد يا در شرف اتفاق افتادن است برای ھمة افراد و بخصوص آن ھايی که نقش جد یتر و حساس تری در آن جامعه دارند اين وظيفه مطرح می شود که به درک وسي عتر و عميق تری از مضمون و محتوای فعاليت ھای خود برسند. سوألم اين است که آيا ضرورت ايجاد يک خط مشخص در ادبيات احساس نمی شود؟ – توضيح بيشتر م یدھم. ببينيد، ما امروز با ادبيات آمريکای لاتين روبه روييم. وقتی نگاه م یکنيم می بينيم که انگار ھمه از دنيايی آمده اند که به نوعی جن زده اما کاملاَ عينی است. از مقوله ھای مختلف حرف می زنند اما غنای زبانی مشترکی دارند که طعم متعارف اروپا و ديگر کشورھا را ندارد. اما در کشور ما ھنوز چنين اتفاقی نيفتاده است. کار ما حداکثر شبيه آثار اروپاي یھا و آمريکاي یھا است در حالی که آسيا و آمريکای لاتين به مثابه کشورھای جھان سومی بايد بيش از اين ھا وجوه مشترک داشته باشند. علتش چيست که آمريکای لاتين بيخ ريش ممالک متحد آمريکا ادبياتی ديگرگونه توليد می کند ولی ما ھنوز که ھنوز است م یکوشيم ھمينگو یوار بنويسيم نه مارکزوار. واقعاَ علتش چيست؟ زبان متفاوت؟ جغرافيای سياسی متفاوت؟ آب و ھوای متفاوت؟ شاملو. کشورھای آمريکای لاتين، به جز برزيل که زبانش پرتغالی است، مشترکاَ به اسپانيايی می گويند و م ینويسند. ( از زبا نھای ديگر، مثل کچوآ و آيمارا م یگذريم) پس کاملاَ طبيعی است که توليدات ادبی و شعر یشان به صورت جريانی حاد در ي کديگر اثر خلاقه بگذارد برای يک شيليايی يا کوبايی مواجھه با آثار مارکز به قدر ما حيرت انگيز نيست، چرا که مارکز ادامه يا قلة يک سربالايی و « تصادف می کنيم » طولانی است که از فراسوھای قرون آغاز شده است. ولی ما، ناگھان با آثار مارکز طبعاَ به شگفت می آييم؛ چنان که انگار يکھو زير چشم ھای ناباورمان غولی عجيب از اعماق ظلمت بيرون جھيده است. بی گمان اين شگفت زدگی ناشی از آن است که غول را ابتدا به ساکن و ب هطور نامنتظر کشف کرده ايم و از محيط زندگی و توليد و شرايط نشو و نمايش يک سره بی خبريم. اما حقيقت اين است که دينوسور ھم از نطفه ای به وجود م یآيد و ابعاد عظيمش در شرايط مساعد برمی بالد. ما از ادبيات معاصر دنيای لاتين چيز زيادی نديد هايم و از سوابق آن آگاھی چندانی نداريم. شعر اکتاويوپاز برای مان غريبی می کند، چون که شعر روبن داريو و نيکلاس گويلن ھا را نخوانده ايم. البته بسيار محتمل است که اکتاويوپاز به نسبت اسلافش ناگھان جھشی عظيم کرده باشد، چنان که مثلاَ نيما در قياس با بھار؛ اما نبايد فراموش کرد که به ھر حال جھش فقط در طريق تکامل صورت م یبندد. ھيچ خيزابی سر خود و از نقطة صفر آغاز نمی شود. اول نسيمکی برمی خيزد و موجکی بر دريا به حرکت درمی آيد، و ھر موج بلندتری را به حرکت درمی آورد. جوشش امواج است که در نھايت به برخاستن خيزاب ھا می انجامد و در آن ھنگام است که پرواز کوھوار هھای آب ناگزير م یشود. پروازی پس از، پرواز ديگر. اين ادبيات از فرھنگی بسيار عميق نشأت گرفته است که ريشه ھايش در دوردست تاريخ از اسطوره ھای پيچيده و بسيار زيبای اقوام مايا و تولتک و آزتک سيراب م یشود. طبيعی است اگر اين فرھنگ طعم و رنگی ديگر داشته باشد برای فرھنگ اروپا و آمريکا، سوای فرھنگ ايران يا چين يا ژاپن، چطور متوقعيد آسيا وجوه مشترک ادبی يا فرھنگی داشته ، « به عنوان کشورھای جھان سوم » و آمريکای لاتين، آن ھم يک ترم اقتصادی سياسی موقت است؛ فرھنگ و ھنر ھند و مصر و گوات همالا را « جھان سوم » ؟ باشند يک کاسه کرد؟ ھر کدام از اين فرھنگ ھا صندوق دربستة بی « جھان سوم » چگونه م یتوان زير شولای کليدی است که به ھيچ وردی باز نمی شود و به ھر اندازه که ميان شان تعاطی و بده بستان صورت بگيرد محال است آب و دانه شان حليم واحدی بسازد. برای مثال موسيقی بومی ھمين منطقه خودمان را در نظر بگيريم که يک مشت دستگاه ھای جداجدای کاملاَ بسته است. می توان در چند ساعت ھمه آن ھا را نواخت و به پايان برد. ماھوری ھم که شما بنوازيد از اول تا آخر ھمان ماھوری است که من م ینوازم يا در سال 1324 مرحوم شھنازی نواخته با تار، يا ده سال بعد از آن صبای خدابيامرز نواخته با ويولن. ھمه يکی است: پيش درآمدی و قول و غزلی و چھارمضرابی و تصنيفی و رنگی؛ جز اين که آقای عبادی خوش تر می زند و به تکنيک نوازندگی روان تری دست پيدا کرده يا آقای شجريان دل انگيزتر و جمع و جورتر از ديگران می خواند. اما خواندن او فقط برای شما و من دل انگيز است؛ اگر ھمين کنسرت ھای موفقش را در پاراگوئه يا ژاپن اجرا کند بعيد می دانم با سر و دست شکسته برنگردد. اين موسيقی از محالات است که بتواند زير تأثير موسيقی ھندی يا چينی قرار بگيرد يا بتواند مثل موسيقی اروپا به خلق آثاری با آن ھمه وجوه گونه گون توفيق يابد. آثار آقای اميروف آذربايجانی را بينداز جلو بچه ھا؛ که شور، ھمان در زمزمة س هتار خوش تر. امکان ندارد بتوان مثلاَ در دستگاه شور سنفونی يا اپرايی تصنيف کرد. ھم چنان که محال است موسيقی دان آلمانی به نحوی تحت تأثير موسيقی ما قرار گيرد. صندوق چة دربستة بی کليدی که گفتم اين است. موسيقی ما ھمه حرف ھايش را گفته و در رديف ھای خود به سنگ واره مبدل شده است . گذشته از اي نھا اصولاَ ھر محيطی ھر ادبياتی را نمی پذيرد. تو بيا بندر چ مخاله را بگذار جای بی بی عمه جان را بگذار جای رمديوس خوشگله، سرھنگ سھراب خان ،« صد سال تنھايی » ماکوندوی را جای سرھنگ آئوره ليانو، مشتی کاس آقای دعانويس را جای ملکوئيادس کولی، و ببين چه آش شله قلم کاری از آب درم یآيد. در آن محيط صد سال تنھايی جا می افتد. در اين محيط عزاداران بيل، که گفتم: از اين لحاظ و در اين اثر، ساعدی پيش قدم مارکز است . پرسيديد. بدون اين که بپرسم منظورتان از اين « ضرورت ايجاد يک خط مشخص در ادبيات » و اما از خط مشخص چيست عرض می کنم که ادبيات را کارگران ادبی منفرد توليد می کنند. يعنی ھرگز نمی توان کرد. اين کار به صادر کردن بخ شنامة حزبی م یماند و تنھا « ايجاد » برای ادبيات « خط مشخص » يک از کسانی نظير استالين و ژدانف ساخته است. ضرورت اجتماعی چيزی است مثل ناگزير بودن تولد کودکی که مادرش پا به نه ماھگی گذاشته. ھر چيزی که به نقطة ضرورت رسيد تولدش امری حتمی است. به دخالت ديگران نيازی نيست. دخالت ديگران نه تسريعش م یکند نه مانع پيدايشش می شود . س. من ابتدا برمی گردم به قسمت ابتدا و ميانی پاسخی که داديد… نمی دانم شما فرصت آشنايی با آثار آقای سلمان رشدی ھندی الاصل ساکن انگليس را پيدا کرد هايد يا خير. از اين نويسنده تاکنون دو رمان به نام ھای بچه ھای نيمه شب و شرم در ايران چاپ شده است. 1 رمان بچه ھای نيمه شب تاکنون به بيش از سی زبان ترجمه شده و جوايزی ھم دريافت کرده است. برخی منتقدان سبک سلمان رشدی را متأثر از شيوة کار مارکز می دانند. شيوه ای که واقعيت را ھمراه با تمثيل و استعاره به بيانی شاعرانه م یکشد و دگرگونی ھای بزرگ اجتماعی و تاريخی را آميخته با افسانه و طنز و خيا لپردازی آزادانه و بعضاَ غير منطقی توصيف م یکند. ببينيد واقعيتی که سلمان رشدی در بچ هھای نيمه شب بيان م یکند بسيار روشن و لمس شدنی تر از آنی است که ما از ورای شاخ و برگ نخيل مارکز می بينيم يا حدس می زنيم. به نظر من به خاطر اين است که ھند به ما نزديک تر است تا آمريکای لاتين. مثلاَ وقتی سلمان رشدی از عيادت يک پزشک جوان از يک دخترک جوان که احياناَ دختر يک مھاراجه است حرف م یزند، مسئلة حجاب دخترک، آن پشت پرده رفتن و آن از سوراخ پارچه معاينه کردن بدن دختر برای ھمة ما آشناست. تقسيم بندی آسيايی و آمريکای لاتينی و اروپايی بر اين اساس عنوان شد. مسئلة بعد، موج ھا و جريان ھای ادبی است که در نزد مل تھا جابجا م یشود. آقای سلمان رشدی توانست با غنای زبانش مادة خام افسانه و اسطوره و حوادث روز ھند را با نوع مارکز درھم آميزد و زبان جديدی برای رما ننويسی ھند بيافريند که بيشتر ھندی است تا آمريکای لاتينی. پيدا کردن وجه مشترک در زبان که من اشاره کردم از اين مقوله است . شاملو. البته پاره يی چيزھا ھست که برای اھل منطقه آشناتر است. اما سخن بر سر به قول خودتان موج ھا و جريان ھا است. جريان ادبيات جديد مارکز يا مثلاَ آقای سلمان رشدی( که من ھنوز کارھايش را نرسيده ام بخوانم) البته دير به منطقة ما رسيد و شايد ظاھراَ بشود گفت که ھنوز تأثير خاص خودش را نگذاشته يا به جريانی که ساعدی با عزاداران بيل آغاز کرد شدت نبخشيده. اما اين قضاوت درست به سبب جريانات موجود « چرا شاعران خاموشند »، نيست. مثل قضاوت کسانی است که می گويند است. من خود « حکم غيابی » عرضه نمی شود و حکمی که صادر می کنيم درواقع يک « آثاری » اجتماعی آثار چاپ نشده يی از نويسندگان خودمان را خواند هام که به جرأت تمام م یتوانم بگويم وقتی منتشر شود ادبيات غرب را منفجر خواھد کرد . س. خوب حالا به قسمت پايانی ھمان پاسخ قبلی برمی گرديم. شما اشاره کرديد به ادبيات دورة استالين ادبيات را کارگران ادبی منفرد توليد م یکنند… و ھر چيزی که به نقطة …»: و نقش ژدانف. گفتيد ضرورت رسيد تولدش امری حتمی است. به دخالت ديگران نيازی نيست و دخالت ديگران نه سريعش .» می کند نه مانع پيدايشش می شود « سوأل اين است: با توجه به فرايند ادبيات شوروی و دوره رکود آن در دھ هھای بعد از استالين را چگونه می بينيد؟ ھم چنين در مورد سوأل يک متوجه نشدم اشاره تان به خشکاندن « دخالت ديگران خلاقيت ھنری آقای ساعدی در رژيم شاه از چه مقوله ای بوده است . شاملو. من م یگويم خلق اثر يک موضوع است، عرضة آن يک موضوع ديگر. دخالت ديگران مانع خلق اثر نمی شود. مرشد و مارگريتا آقای بولگاکف که اولين بار با حذف 25 صفحه از متن آن به سال 1965 منتشر شد، 25 سال قبل از آن نوشته شده بود. دخالت آقای استالين اين قدر بود که جلو نشرش ديوار بکشد نه جلو آفرينشش. فکر می کنيد در يک دوره لا کتاب جامعه ھيچ کس کتاب نمی نويسد؟ در مورد ساعدی بايد بگويم آ نچه از او زندان شاه را ترک گفت جنازة نيم جانی بيشتر نبود. آن مرد با آن خلاقيت جوشانش پس از شکنج هھای جسمی و بيشتر روحی زندان اوين ديگر مطلقاَ زندگی نکرد، آھسته آھسته در خود تپيد و تپيد تا مرد. ما در لندن با ھم زندگی م یکرديم و من و ھمسرم شھود عينی دخالت ساواک در موضوع خلاقيت » اين مرگ دردناک بوديم. البته اسم اين کار را نمی توانيم بگذاريم ساعدی برای ادامة کارش نياز به روحيات خود داشت و اين روحيات را از او گرفتند. درختی .« ساعدی دارد م یبالد و شما م یآييد و آن را اره م یکنيد. شما با اين کار در نيروی بالندگی او دست نبرده ايد بلکه اگر اين قتل عمد انجام نمی شد ھيچ چيز نم یتوانست جلو باليدن آن را .« او را کشت هايد » خيلی ساده من شاھد .« نابود کرد » بگيرد. وقتی نابود شد البته ديگر نمی بالد، و شاه ساعدی را خيلی ساده کوشش ھای او بودم. مسائل را درک می کرد و می کوشيد عکس العمل نشان بدھد، اما ديگر نمی توانست. او را اره کرده بودند . س. آيا شما شعر و ادبيات امروز خودمان را با شعر و ادبيات ديگر نقاط جھان ھ مسطح م یدانيد؟ اگر ،« رسانه ھای جھانی » جواب مثبت است لطفاَ بفرماييد صرف نظر از بعد مکانی، يعنی مسافت زياد با چه چيز باعث شده است شعر و ادبيات ما، مثلاَ در مقايسه با آمريکای لاتين، در سراسر دنيا غريب و ناشناخته باقی مانده باشد؟ آيا زبان را عامل اصلی تصور نم یکنيد؟ چاره چيست؟ مثلاَ آيا م یشود با ترجمه آثار توسط شاعران و مترجمين خوبی مثل خود شما اين مھم را حل کرد؟ يعنی می شود به طريقی به قلب جھان زد و احياناَ کنار نرودا، آلن گينزبرگ، دنيس لورتا يا آن سکستن قرار گرفت؟ شاملو. ما م یتوانيم شعر و ادبيا تمان را گرد نافراخته تر از آن که تصور م یکنيد به ميدان ببريم. اين را از زبان کسی می شنويد که دست کم در دو فستيوال خاورميانه يی و جھانی شعر حضور فعال داشته نبايد جست. شايد « نامرغوبی جنس » است. اگر آثار ما در سطح جھان عرضه نشده علتش را مطلق اَ در ادبيات مان به قدر کافی دلسوزانه به دنيا عرضه نشده باشد. اما لنگی نفوذ شعرمان معلول عامل ديگری است. شعر ما ذاتاَ چنان است که در بافت زبان عرضه م یشود. نزد ما کمتر شعر موفقی می توان يافت که فقط بر سطح زبان لغزيده آن را کاملا به خدمت خود نگرفته باشد. چنين اشعاری معمولاَ به ندرت ممکن است در جامة زبان ھای ديگر جا افتد، و فقط به طرزی گزارش گرانه به زبان ديگران انتقال م یيابد. درواقع حال مسابقة فوتبالی را پيدا م یکند که از راديو گزارش شود يا فيلمی که کسی برای ديگری تعريف کند. گاھی شعر از دخالت شاعر در دستور زبان فعليت می يابد: ما بی چرا زندگانيم آنان به چرا مرگ خود آگاھانند . حالا اگر مثلاَ زبان آلمانی يا انگليسی به چنين دخالتی راه ندھد و بافت زبانی اين سطور در ترجمه از ميان برود حاصل کار چه خواھد شد؟: – ما بی دليل زنده ايم آن ھا می دانند چرا مرده اند ! در باب اشکالات ترجمة شعر ما به زبا نھای ديگر در پيش گفتاری بر کتاب ھايکو نکاتی را عنوان کرده ام و مکرر نم یکنم. البته مترجمان اگر خودشان شاعر ھم باشند می توانند مشکل را حل کنند، منتھا تا حدودی و فقط در مورد پاره يی شعرھا. اما راستی راستی فايده اين کار چيست؟ خودنمايی که نمی خواھيم بکنيم؛ حالا گيرم ھمسايه ھم دانست که گلدان روی ميز من يا شما چقدر زيبا است ! س. من تصور می کنم ھر شاعر و ھنرمندی دوست دارد مخاطبانش محدود نباشد و اين خودنمايی نيست. شما گفتيد، در دو فستيوال خاورميان های و جھانی حضوری فعال داشت هايد. اين باعث مباھات است. آيا فکر نمی کنيد يکی از دستاوردھای شرکت شما در چنين فستيوال ھايی نشان دادن زيبايی ھمان گلدان بوده است؟ و ديگر اين که چگونه ممکن است آگاھی ھمسايه از گلدان زيبای شما ب یتأثير باشد. ما در طول تاريخ با چنين تأثيرھايی در زمينه ھای متفاوت روبرو شده ايم . شاملو. زياد سخت نگيريد. ما غم شعر و ادبيات خودمان را داريم. درواقع غ مخانة خودمان را. البته مشاھدة گلدان زيبای ھمسايه چيزھايی به ما خواھد آموخت و ميز ما را زيباتر خواھد کرد؛ اما اين که ھمسايه نتواند زيبايی گلدان ما را ببيند بايد مشکل او باشد نه مشکل ما. در آن فستيوال ھای دوگانه ھم من برای نشا ندادن زيبايی گلدا نمان تلاشی نکردم، بلکه فقط گلدان را گذاشتم وسط، و جماعت از رو رفتند. کسانی چون البياتی( مصری) و آدونيس( لبنانی) و يک شاعر سرشناس روسی آن جا بودند. آدونيس ( در پرينستون) و سال بعد آن شاعر روس( در تکزاس؟) صاف و پوست کنده گفتند بعد از شاملو شعر نمی خوانيم و به ارائة ترجمه شعر خود بسنده کردند. من فقط پريا را به فارسی خوانده بودم و گفته بود « تعريف کرده بود » که قبلاَ موضوع آن را دکتر کريمی حکاک برای حاضران در چند سطر ترجمة شعر را نمی دھيم و خودتان می توانيد آن را در آھنگ شعر پيگيری کنيد. به ما چه که ترجمة آثارمان چه تأثيری در کار آن ھا خواھد گذاشت؟ مگر ما برای اين ھدف کار می کنيم؟ س. از ترجمة شعرھای خودتان چه خبر؟ شاملو. از شعرھای من تا آن جا که اطلاع دارم ب هطور پراکنده به اسپانيايی، روسی، ارمنی، انگليسی، فرانسوی، آلمانی، ھلندی، رومانيايی و ترکی ترجمه شده. ابراھيم در آتش در ژاپن زير چاپ است. ده سال پيش منتخبی به زبان صربی( زاگربی) چاپ شد. پارسال قرار بود مجموع هيی از پنجاه شعر منتخب در آمريکا درآيد اما چون به مترجم که مقدمة مفصلی بر آن نوشته است نکاتی را ياد آوری کردم چاپش به تعويق افتاد، ضمناَ اين شعرھا در يک درس پنج واحدی در دانشگاه سال تليک سيتی تدريس م یشود. امسال وابستة فرھنگی آلمان پيش من آمد برای اجازة انتشار مجموعة منتخبی از من به آلمانی. قصدشان اين است که به کمک يک مترجم ايرانی و يک شاعر آلمانی به سرماية دولت آلمان برگردان پدر مادرداری از اين اشعار بيرون بدھند. دولت آلمان، ھم مخارج ترجمه را می پردازد ھم پس از چاپ کتاب که توسط ناشر عمده يی صورت می گيرد سه ھزار نسخة آن را برای کتاب خانه ھای عمومی خود خريداری می کند. بايد خواب نما شده باشند . س. از تعھد اجتماعی و تعھد ھنری سخن به خروار گفت هاند. من م یخواھم بپرسم که به عقيدة شما کدام يک از اين دو در اولويت قرار دارد؟ بالطبع از کسی سخن « ھنرمند متعھد » شاملو. اين دو، سطوح يک سکه است: آخر وقتی م یگوييم می گوييم که ابتدا بايد ھنرمنديش به ثبوت رسيده باشد. کسان بسياری کوشيده اند يا می کوشند ھنری را وسيلة انجام تعھد اجتماعی خود کنند اما از آ نجا که ماية ھنری کافی ندارند آثارشان عل یرغم ھمة حسن نيتی که در کار می کنند فروغی نمی دھد. يک بازی نويس را در نظر بگيريد که م یکوشد رسالتی اجتماعی را در لباس تئاتر عرضه کند اما آثارش سست و فاقد انسجام و گيرايی است. بر آثار چنين کسی چه فايده يی مترتب خواھد بود؟ که به قول سعدی : ببری گر تو قرآن بدين نمط خوانی ببری رونق مسلمانی! س. تا جايی که من م یدانم شما حدود 62 سال تان است. ممکن است بپرسم چند سال از عمرتان را در خارج کشور به سر برده ايد؟ سوأل ديگرم اين است : در چند سالة اخير جمعی از شاعران و نويسندگان ما به خارج کشور کوچيده اند. شما چه احساسی داشته ايد که مانده ايد؟ شاملو. در مجموع شايد سه سالی را در خارج کشور بود هام اما آن سال ھا را جزو عمرم به حساب نمی آورم. می دانيد؟ راستش بار غربت سنگين تر از توان و تحمل من است. ھمة ريش هھای من که جز به ضرب تبر نمی توانم از آن جدا بشوم، و خود نگفته پيدا است که پس از قطع ريشه به بار و بر چه اميدی باقی خواھد ماند. شکفتن در اين باغ چه ميسر است و ققنوس تنھا در اين اجاق جوجه م یآورد. وطن من اين جا است. به جھان نگاه م یکنم اما فقط از روی اين تخت پوست. ديگران خود بھتر م یدانند که چرا جلای وطن کرده اند. من اينجايی ھستم. چراغم در اين خانه م یسوزد، آبم در اين کوزه اياز می خورد و نانم در اين سفره است. اين جا به من با زبان خودم سلام می کنند و من ناگزير نيستم در جواب شان بُن ژور و گودمُرنينگ بگويم . 1 – بچه ھای نيمه شب، سلمان رشدی، ترجمة مھدی سحابی، نشر تندر، تھران، 1363 و شرم، سلمان . رشدی، ترجمة مھدی سحابی، نشر تندر، تھران، 1364 از: مجله ی آدينه ويژه نامه ی گفت وگو شھريور 1372
دو مصاحبه کوتاه با احمد شاملوفریادرسی نیست میخواهم گفتوگو را با پرسش از حال و روزتان شروع كنم.
بخشی از یک مصاحبه با احمد شاملو – مصاحبهکننده: ماریا پرسون، سوئد
آقای شاملو، همهی جوانهائی که من ملاقاتشان کردم از شما بهعنوان بزرگترين شاعر ايران تجليل کردند. محبوبيت شما به خصوص درميان نسل جوان برایتان چه اهميتی دارد؟ آيا بهنظر شما چه فرقی بين دنيای ذهنیی جوانان امروز و دورهی جوانی خودتان هست؟ – کلماتی هست که ظاهرا از هر سو نگاه کنيم زيباست: همچون کلماتی که شما در اين سوآل به کار برديد. کلماتی چون بزرگترين شاعر، تجليل شدن، محبوبیت، و جز اينها… اما يک بار ديگر سر برگردانيد و اين بار از منظری که ما ايستادهايم به اينها نگاه کنيد: پروار بودن آهو را از چشم خود آن حيوان هم ببينيد و مفهوم زيبائی پر و بال يا آواز مرغ خوشخوان را از ديد پرندهای هم که صياد، هرسحر با دام و قفسهايش در دشت يا کشتزار پيرامون ده به جستوجويش میرود بسنجيد… ما در شرايطی هستيم که گاهگاه اين کلمات تنها با مفاهيم دردناکی چون قربانی شدن و در خون خويش غوطهزدن مترادف است . اينجا جلاد زندان فرياد میزند: کجاست آن شاعر تيرهبخت که درسياهچال هم به ستايش آزادی شعرمیسرايد؟ و آنگاه لبان شاعر را به جوالدوز و نخقند میدوزد و چون از اين کار طرفی برنمیبندد در سلول مجرد زندان با تزريق سرنگ پر از هوا برای هميشه خاموشاش میکند. نام بردن از اين شاعر (: فرخی) چه سودی در بر دارد حال آنکه امثال او درخاطرهی مافراوان است؟ ـ پنجاه سال پيش از اين، نيما که استاد و پير ما بود گفت: «آن که در هنر دست به کاری تازه میزند میبايد مقامی چون مقام شهادت جوانی ما سراسر با دغدغهی آزادی گذشت. امروز هم نسل جوان ما با همين
|
یاشار said,
نوامبر 11, 2012 در 11:39 ق.ظ.
واقعا دستت درد نکنه
امیدوارم ادامه بدی و بنویسی و بنویسی و بنویسی